مردی وارد خانه شد.
همسرش را در حال گریه دید. علت را جویا شد. همسرش گفت:
گنجشکهایی که بالای درخت هستند، وقتی در خانه تنها هستم ، مرا نگاه می کنند بیم آن دارم این امر معصیت باشد!
مرد بخاطر عفت و خداترسی همسرش پیشانی او را بوسید. تبری آورد و درخت را قطع کرد.
پس از یک هفته روزی زود از کارش به خانه آمد و همسرش را در آغوش شخص دیگری آرمیده یافت!
شوهر زن فقط وسایل مورد نیازش را برداشت و از آن شهر رفت. به شهر دوری رسید که مردم آن شهر مقابل کاخ پادشاه جمع شده بودند.