ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد،گفت :
این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند، مادر در حالی که اشک در چشم داشت برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است واین مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید
ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد،گفت :
این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند، مادر در حالی که اشک در چشم داشت برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است واین مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید.سالها گذشت مادرش درگذشت. روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار اورا کنجکاو کرد آن را دراورده و خواند، نوشته بود:
کودک شما کودن است از فردا اورا به مدرسه راه نمی دهیم.
ادیسون ساعتها گریست و در خاطراتش نوشت:
توماس ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد.
- ۹۸/۰۴/۰۲
چه کرده برق لبت با دلم؟ نمی دانم
همیشه کشته ی یک اتصال کوتاهم
همیشه زجر دشمن شادی آور نیست گاهی هم
دل یک گربه با مرگ سگی ولگرد می گیرد
بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
وقتی که شاعر حرف دارد آخر دنیاست