دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت ، پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده،
عنایتی فرما و گره ای از گره های
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت ، پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده،
عنایتی فرما و گره ای از گره های
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺗﺼﺤﯿﺢ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ، ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻭ ﻧﺎﻡ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺑﻌﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺑﺮﮔﻪ ﻧﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﺯ ﺗﻄﺎﺑﻖ ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻟﯿﺴﺖ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﻢ.
به قول خسرو شکیبایی:
حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن....!
میدانی
هر قلبی "دردی" دارد...
فقط
نحوه ی ابراز آن متفاوت است!
ازدواج کردنِ کسانی که از جنسِ هم نیستند و همدیگر را دوست ندارند
با این عقیده که
"بعدا به مرور زمان درست می شود"
مانند پوشیدن جورابِ لنگه به لنگه است؛
روزی باد به آفتاب گفت:
من از تو قوی ترم. آفتاب گفت:
چگونه؟
باد گفت آن پیرمرد را می بینی که کتی بر تن دارد؟
شرط می بندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می آورم. آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت.
کاش از انگشتهای دستمان یاد میگرفتیم..
یکی کوچک..یکی بزرگ..
یکی بلند و یکی کوتاه..
یکی قوی تر و یکی ضعیف تر..
اما هیچکدام دیگری را مسخره نمیکند
کم آوردن ممنوع
باید مسیر را با قدرت طی کنید...
باید کاری که شروع کردهاید را تمام کنید.
باید آنقدر سمج باشید که سختیها در مقابل تلاش و ممارست شما کم بیاورند.
خیلی خوب... خیلی زود تبدیل شد به خیلی بد
خیلی زود.
هیچکس چیزی به من نگفت و بههمین دلیل هیچوقت سر درنیاوردم
که خیلی خوب چقدر زود تبدیل میشود به خیلی بد.
آفتاب... تبدیل شد به سایه، به باران
شور و شوق... تبدیل شد به لذت، به درد
با این حال، افراد بسیاری از زنگ هشدار تلفن همراه خود برای بیدار شدن از خواب استفاده میکنند و به همین علت هنگام خواب، گوشی تلفن همراه را در نزدیکی خود قرار میدهند.
به گفته محققان، وجود تلفن همراه در کنار فرد در طول شب تاثیرات نامطلوبی بر کیفیت خواب دارد. مشکل اصلی در مورد دستگاه تلفن همراه، نور صفحه نمایش آن است که در نسل جدید گوشیهای هوشمند با وجود کیفیت بالای صفحههای نمایش، این مشکل دوچندان شده است.
دوست داشتن یه ادم مثل نقل مکان کردن به یه خونست . اولش عاشق همه چیزایی میشی که برات تازگی دارن.هر روز صبح از اینکه میبینی همچیز بهت تعلق داره حیرانی.....
بعد به مرور زمان این دیوار ها فرسوده میشن . چوب ها از بعضی قسمت ها پوسیده میشن و میفهمی که عشقت به اون خونه به خاطر زیبایی هاش نیس بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه ....