گفتم: «بمان!» و نماندی!
رفتی، بالای بام آرزوهای من نشستی...
و پایین نیامدی!
گفتم نردبان ترانه تنها سه پله دارد
سکوت ...
و صعود ...
و سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی...
گفتم: «بمان!» و نماندی!
رفتی، بالای بام آرزوهای من نشستی...
و پایین نیامدی!
گفتم نردبان ترانه تنها سه پله دارد
سکوت ...
و صعود ...
و سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی...
و من...
هی بالا رفتم، هی افتادم!
هی بالا رفتم، هی افتادم...
تو می دانستی ...
که من از تنهایی و تاریکی می ترسم...
ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم...
بی چراغ قلمی پیدا کردم...
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم ...
- ۹۸/۰۴/۱۰