میگن روزی برای سلطان محمود غزنوی کبکی اوردن که لنگ بود
فروشنده برای فروشش زر و زیوری زیاد درخواست میگرد
سلطان حکمت قیمت زیاد کبک لنگ رو جویا شد
فروشنده گفت وقتی دام پهن میکنیم برای کبک ها ، این کبک را نزدیک دام ها رها میکنیم
اوازی خوش سر میدهد و کبک های دیگر به سراغش می ایند و در این حین در دام گرفتار میشوند
هر بار که کبک را برای شکار ببریم حتما تعدادی زیاد کبک گرفتار دام می شوند
میگن روزی برای سلطان محمود غزنوی کبکی اوردن که لنگ بود
فروشنده برای فروشش زر و زیوری زیاد درخواست میگرد
سلطان حکمت قیمت زیاد کبک لنگ رو جویا شد
فروشنده گفت وقتی دام پهن میکنیم برای کبک ها ، این کبک را نزدیک دام ها رها میکنیم
اوازی خوش سر میدهد و کبک های دیگر به سراغش می ایند و در این حین در دام گرفتار میشوند
هر بار که کبک را برای شکار ببریم حتما تعدادی زیاد کبک گرفتار دام می شوند
سلطان امر به خریدن کرد و خواستار کبک شد
چون زر به فروشنده دادن و کبک به سلطان ، سلطان تیغی بر گردن کبک لنگ زد و سرش را جدا کرد
فروشنده که ناباوارنه سر قطع شده و تن بی جان کبک را میدید گفت این همه کبک ، این را چرا سر بریدید ؟؟؟
سلطان گفت هرکس ملت و قوم خود را بفروشد باید سرش جدا شود.
- ۹۸/۰۳/۱۸