اخبار مهم دنیا

اخبار مهم دنیا در این وبلاگ منتشر می شود

اخبار مهم دنیا

اخبار مهم دنیا در این وبلاگ منتشر می شود

اخبار مهم دنیا در این وبلاگ منتشر می شود

۱۲۳ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

 

 

 

  • مهسا نقوی
  • ۰
  • ۰

 

ساده که می شوی،
همه چیز خوب می شود!

خودت...
غمت...
مشکلت...
حرف هایت...
آدم های اطرافت...
حتی دشمنت!

یک آدم ساده که باشی،
برایت فرقی نمی کند که تجمّل چیست؛
که قیمت تویوتا لندکروز چند است؛
بنز آخرین مدل، چند ایربگ دارد...

مهم نیست
نیاوران کجاست؛
شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه

 

 

  • مهسا نقوی
  • ۰
  • ۰

#سمی_نباشیم

 

وقتی فردی شما را آزار میدهد،شما را کوچک میکند واجازه نمی دهد شما در بهترین حالتی که میتوانید باشید و دائما حال شما را میگیرد،دیگرجایی برای احساسی بودن نمی ماند.احساسات در خور عشق و مهربانی است،در خور کسانی ست که اهرم های مثبتی در زندگی شما هستند.احساسات خود را برای کسانی نگه دارید که نسبت به شما بامهربانی واحترام و منزلت رفتار میکنند.احساساتتان را خرج کسانی که سعی در تخریب شما دارند و نمی خواهند به شما اجازه ی رشد دهند، نکنید!

سموم فقط مادی نیستن.بعضی آدمها....بعضی حرفا...بعضی محیط ها سمی اند و باید ازشون دور بمونیم.

نکات زیر در مورد افراد سمی هستن که باید به هر قیمتی از انها فاصله بگیرید تا خودتان سمی نشوید.

۱-شایعه پرداز ها 

این نوع افراد از بدبختی دیگران لذت میبرند.شاید در ابتدا از سرک کشیدن به لغزش های شخصی و حرفه ای دیگران مایه ی سرگرمی باشد،اما باگذشت زمان خسته کننده می شود و به شما احساس شرم میدهد و دیگران را نیز می رنجاند.نکات مثبت و پند های بسیار از افراد جالب انقدر زیاد هستند که نیاز نیس وقت خود را با صبحت از بدبختی دیگران هدر دهید.

 

 

  • مهسا نقوی
  • ۰
  • ۰

در زندگی نامه کارل فردریش بنز اینگونه آمده است که: ۱۷۰ سال پیش، ۲۵ نوامبر سال ۱۸۴۴ کارل بنز مهندس و مخترع مشهور آلمانی در شهر کارلسروهه آلمان متولد شد. فقط ۲ سال داشت که پدرش را از دست داد، بعدها به یاد پدرش، نام خود را به کارل فردریش بنز تغییر داد. نبود پدر، خانواده کارل فردریش را با مشکلات زیادی روبرو کرد و مخارج زندگی توسط مادرش به سختی تأمین می‌ شد. با وجود اینکه از نظر مالی به شدت مشکل داشتند، اما مادر کارل بنز روی تحصیل فرزندنش حساس بود و اولویت را تحصیل او می‌ دانست. کارل بنز در مدارس خوب آن دوران شروع به تحصیل کرد و نبوغ خود را خیلی سریع به نمایش گذاشت. زمانی که فقط ۹ سال سن داشت در سالن سخنرانی که دانشمندان آن دوران حضور می‌ یافتند و دستاوردهایشان را عرضه می‌ کردند، حضور می‌ یافت و به مباحث علمی گوش می‌ داد.

 

 

 

 

  • مهسا نقوی
  • ۰
  • ۰

رنگ های انرژی زا :

رنگهای روشن و تند معمولا انرژی زا هستند. برای مثال رنگ قرمز آنقدر انرژی زا است که فشار خون را بالا می برد. رنگ قرمز مارا به هیجان می آورد و بسیاری آن را رنگ عشق می دانند. رنگ زرد انرژی را زیاد می کند و به ما احساس رضایت و خوشحالی می بخشد. رنگ نارنجی اشتها آور است و باعث می شود که ما در کل احساس خوبی داشته باشیم.

 

رنگ های متعادل کننده و آرامش دهنده :

برخی از رنگها باعث تعادل ذهنی می شوند. رنگ سبز سمبل طبیعت است و در ذهن ما تعادل و آرامش برقرار می کنند. رنگ آبی هم الهام بخش صلح و عدالت است و ذهن ما را آرام می کند

 

 

 

  • مهسا نقوی
  • ۰
  • ۰

انگیزشی 2

هر چیزی که که ذهن دریافت کند قطعا به آن دست خواهد یافت ، تنها اگر باورش کند

(ناپلئون هیل)

خودت باش ...

حتی اگر نظر کسی را جلب نکردی همین کافی است که خودت از خودت راضی باشی،

زمانی که به خودت اعتماد داشته باشی ...به هر آنچه فکر کنی برای آن کارت دعوت می فرستی پس به چیزهای خوب فکر کن ..................

تو بهترین و زیباترینی،

قهرمانی که میتونه تو رو به وزن ایده آلت برسونه توی خودته جای دیگه دنبالش نگرد!

 

 

 

  • مهسا نقوی
  • ۰
  • ۰

مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. BMW آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود؛ پس وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد. 

قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی می‌رفت. پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرنده‌ای بود رها شده از قفس. سرعت به ١٦٠ کیلومتر در ساعت رسید. 


مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت. دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او می‌آید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است. 

مرد اندکی مردّد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد. لَختی اندیشید. سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید یا به رخ پلیس بکشد بر سرعتش افزود. به ١٨٠ رسید و سپس ٢٠٠ را پشت سر گذاشت، از ٢٢٠ گذشت و به ٢٤٠ رسید. اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است. 

 

 

 

  • مهسا نقوی
  • ۰
  • ۰

 

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.
نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود.
در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.

 

 

 

  • مهسا نقوی
  • ۰
  • ۰


گنجشک با خدا قهر بود . روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه می دارد ...

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.

گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.

 

 

 

  • مهسا نقوی
  • ۰
  • ۰

در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود.

روزی فیلسوفی که از آشنایان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت: سقراط میدانی درباره ی یکی از شاگردانت چه شنیده ام؟

سقراط پاسخ داد: لحظه ای صبر کن! پیش از اینکه به من چیزی بگویی از تو می خواهم آزمون کوچکی را که نامش " سه پرسش " است پاسخ دهی.

مرد پرسید: سه پرسش؟

سقراط گفت: بله درست است. پیش از اینکه درباره ی شاگردم با من صحبت کنی، لحظه ای آنچه را که قصد گفتنش را داری آزمایش می کنیم.

نخستین پرسش " حقیقت " است. آیا کاملا مطمئنی که آنچه را که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟

 

 

 

  • مهسا نقوی